موجی

رهبرم سیدعلی

 

فقط دعا کنید پدرم شهید بشه!
خشکم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه!
گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟
آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو ومادرو برادر رو کتک میزنه! ، امامشکل مااین نیست!
گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟
گفت: بعداینکه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه کاری کرده.شروع میکنه دست وپاهای همهمون را ماچ میکنه ومعذرت خواهی میکنه.حاجی ماطاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.حاجی دعاکنید پدرم شهیدبشه وبه رفیقاش ملحق بشه...
                 برای سلامتی خودشون و خانوادشون صلوات
                      

مادر چی گفتی

 

مادر چی گفتی ؟؟؟؟

قد  رعنایی داشت ؟؟

مثل دختر واست کار می کرد؟؟

خیلی دوسش داشتی؟

اره؟؟

خیلی درد دارد

اگر راه افتادنش را ...زبان بازکردنش را ...قد کشیدنش را ببینی ...

تعریف قد و بالای رعنایش را بشنوی و ...

بگذاری برود-

همانی که با لالایی خوابش می کردی ....

جگر گوشه ات را ...

می بینی ؟برای خودش مردی شده

خیلی درد دارد عصای پیری ات را بگذاری برود

اخویی....برادر.....داداش .....برادر همت

 

اخویی....برادر.....داداش .....برادر همت

آری برادر سرت را پایین بیانداز

اری برادر من حیا ندارم  حداقل تو رو قسم می دم به امام حسین تو سرت را پایین بیانداز

از بس توبه کردم توبه شکستم

شرمنده ام

من که حیا ندارم

تو سرت را پایین بیانداز

یه عمریه دارم ادعا می کنم بسیجیم

اما کدوم ویژگی بسیجی رو دارم

ادعا می کنم دارم راه تو رو می روم

اما کدوم راه

سنگر

افسران - زنده شدن پدر و سه پسر

 

تازه آمده بودپیش ما،نصف شب بودجای پرتی داشت سنگر میکند.یکی دوتا از بچه ها راصدا زدم وگفتم:«بیچاره اینقدر بچس که نرسیده ترسیده داره سنگر درست میکنه،یکی دو ساعت بعدکه کارش تموم شد،کارش شروع شد.صدای دعا واستغاثه می آمد برای خودش قبرکنده بود نه سنگر.

شرمنده ایم

 

یک داوطلب برای شب عملیات می خواستند که روی مین برود.پیر مرد و جوانی داو طلب شدند.پیرمرد اصرار داشت که خودش برود.
اما به توافق نرسیدند.بنا شد تا قرعه بگیرند.پیرمرد به سرعت برگه ای از کوله اش در آوردو اسامی را روی آن نوشت.
داد به فرمانده وگفت:بردار.فرمانده یکی را برداشت.نام پیرمرد بود.پیرمرد را بغل گرفت و از او خداحافظی کرد.پیرمرد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدو میخندید و می رفت.فرمانده برگه های قرعه را داخل جیب خود گذاشت.
خبر شهادتش که به فرمانده رسید،گریست وبرگه های قرعه را از جیبش در آورد ونگاهی به آنها انداخت.ناگهان ماتش زد!!!
در هر دو برگ نام پیرمرد نوشته شده بود...

تا "ابــــــــــ ــــــــــــ ـــد " به آنان "مدیونیمـــــ ــــــــــــ ـــــــ... "

 

مردان سرزمینمــــــــــــــــــان اینگونه تمرین ایثار میکردند...

برای من... برای تــــــــــــــــــــــــــو

تا ابـــــــــــــــــــــــــد به آنان مدیونیمــــــــــــــــــــــــ...

شهدا    راهتان را ادامه می دهیم

داشتیم می رفتیم به طرف میدان مین برای شناسایی راه کار. می خواستیم از آنجا کار را شروع کنیم تا به جایی که احتمال می دادیم تعدادی شهید افتاده باشند برسیم. همراه بچه ها، در منطقه 112 فکه،
نرسیده به میدان مین، متوجه سفیدی روی زمین شدم که به چشم می زد. هر چیزی می توانست باشد. منطقه را سکوت محض گرفته بود. فقط باد بود که میان سیم های خاردار گذر می کرد.
به نزدیکش که رسیدم، از تعجب خشکم زد، پیکر شهیدی بود که اول میدان مین روی زمین دراز کشیده بود. اول احتمال دادیم شهیدی است که تیر یا ترکش خورده و افتاده اول میدان مین. بالای سرش که رسیدم، متوجه یک ردیف مین منور شدم; دنبال آن را که گرفتم، دیدم جایی که او دراز کشیده است، درست محل انفجار یکی از مین های منور است.

بقیه در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

بابائی با من کی بازی می کنی

 

دفتر را برد گذاشت رو به روی قاب عکس عبد الله و گفت: بیا این همه نمره بیست.
بغض سنگینی گلومو گرفته بود، رو به قاب عکس کرد و گفت: مگه نگفتی هر وقت نمره بیست بگیرم جایزه میدی؟
بعد با نگاه معصومانه اش گفت: "مامان من اصلا از بابا جایزه نمیخوام فقط بگو بابا بیاد خونه."

چه شمالی رفته بود

افسران - سفر...

 

ساک و چفیه و کلاهش را که دید مطمئن شد نرفته ،راست گفته بود با دوستانش رفته بود شمال !ده روز بعد هنوز سجاده اش را باز نکرده در زدند ،خوشحال شد غروب نشده برگشته بود...! دم در نشانی تحویل پیکر پسرش رادادند...چه شمالی رفته بود...

وقتی شیطنت حاج همت گل کرد...

در جبهه یک شرایطی پیش می آمد که بچه ها بی حوصله می شدند مثل عدم موفقیت در عملیات ، شهدا و مجروحین زیاد و ... در میان بیشتر از همه برای حفظ روحیه ی نیروها ، فرمانده هان احساس مسئولیت می کردند در این خاطره حاج همت خودش شخصا ً برای شاد کردن بچه ها اقدام کرده...
بچه ها کسل بودند و بی حوصله. حاجی سر در گوش یکی برده بود و زیر چشمی بقیه را می پایید.
انگار شیطنتش گل کرده بود.

 

بقیه در ادامه مطلب
ادامه نوشته

افسران - عکس/ شهید گمنام جانباز

دست مصنوعی شهید گمنام در معراج الشهدای پادگان شهید محمودوند
شهید گمنامی که هنگام تفحص دستش سالم مانده بود
اما چه دستی!

نابغه دفاع مقدس سردار شهید، علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشگر انصارالحسین(ع) کسی که خواب از چشم دشمن ربوده بود. بارها از خط مقدم جبهه به کربلای معلی رفته بود تا مقتدایش حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را زیارت کند.
عراق او را عقرب زرد مینامید و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.

شهید، علی چیت سازیان:
کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که در سیم خاردار های نفس خود گیر نکرده باشد...
شادی روحش صلوات

شهید، علی چیت سازیان:

نابغه دفاع مقدس سردار شهید، علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشگر انصارالحسین(ع) کسی که خواب از چشم دشمن ربوده بود. بارها از خط مقدم جبهه به کربلای معلی رفته بود تا مقتدایش حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را زیارت کند.
عراق او را عقرب زرد مینامید و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.

شهید، علی چیت سازیان:
کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که در سیم خاردار های نفس خود گیر نکرده باشد...
شادی روحش صلوات

همت

افسران - شهید همت!...

داخل اتوبوس نشسته بودیم ، از دوستم پرسیدم : شهید همت رو می شناسی ؟
گفت: همون اتوبانه ؟ آره ؛ چند بار از اونجا رد شدم.
گفتم: ازش چی می دونی ؟
...

لبخندی زد وگفت: اینکه مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه ،
شهیده دیگه، اسماشونو روهمه اتوبانا وکوچه ها گذاشتن ،همه می شناسن دیگه!
سرمو پایین انداختم و ساکت شدم ....
دلم سوخت . زیر لب گفتم:
اونکه مردم می شناسن ، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همت ها
شهید همت اسم یه راه نیست ، جهت راهه!

قول شهید

افسران - شهید...

به مادرقول داده بود حتما برمی گرده،وقتی مادر تن بی سر فرزندش رادید
لبخندتلخی زدو گفت:پسرم سرش میرفت قولش نمیرفت.

شهید حاج احمد کریمی

افسران - شهدا و حضرت زهرا

شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است درعملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّاشهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضــرت فاطـــمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.

توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیشکرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حـــضرت زهــرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد :

وقــتی که باغ می سوخت صــیّاد بی مـــروّت

مـــــرغ شکســـته پر را در آشـــیانـــه میزد

گردیـــــده بود بود قنــــــفذ همدست با مغیره

او با غــــلاف شـــمشیر این تازیانه مـــــیزد

همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ،خمپاره خورد کنارش . فقط دو تا ساق پاش سالم ماند

هر چی داریم از شهداست

افسران - آر پی جی زن

هر دو سه آرپی چی که می زد یکبار سجده می کرد روی لبه خاکریز و خدا را شکر می کرد.

لحظاتی بعد دوباره بلند می شد آرپی چی می زد.

این بار سجده اش طول کشید!

شهید

افسران -  شما راحت بخوابید من نگهبانی می دهم....

بعد از شهادتش یکی از همرزمانش به خانه ی ما آمده بود. می گفت: برادر حسن همیشه آخرین فردی بود که استراحت می کرد، همه ی ما را می گذاشت بخوابیم و خودش از تمام چادر ها سرکشی می کرد. می گفت: شما راحت بخوابید من نگهبانی می دهم، و نیمه شب وقتی همه ی ما در خواب ناز بودیم او کفش های بچه ها را واکس می زد و سر جایش می گذاشت و آن وقت می خوابید

این بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

افسران - مصاحبه با عباس...

این بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

اولی پرسید اسمت چیست؟ گفت: عباس!

دومی پرسید اهل کجایی؟ گفت : بندر عباس!

سومی پرسید کجا اسیر شدی؟ گفت: دشت عباس!

افسر عراقی که فهمید عباس انها را سرکار گذاشته و آنها را دست انداخته،

شروع کرد به زدن او و گفت: دروغ می گی ؟!!؟!؟!

عباس خود را به موش مردگی زده بود و با تظاهر به گریه می گفت: نه به حضرت عباس

عکسی که خجلت و شرمندگی ما را در مقابل اسلام و شهدا یادآوری میکند

افسران - عکسی که خجلت و شرمندگی ما را در مقابل اسلام و شهدا یادآوری میکند 

بالی نمی خواهم همین پوتین های کهنه هم مرا به آسمان می برند...شهید سید مرتضی

پوشش زیرآوار

پوشش زیرآوار

یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان، درست همان زمانی که بمباران های هوایی، امان مردم را بریده بود. اواخر شب، وقتی میخواستیم بخوابیم، گلدسته را با پوشش وحجاب کامل دیدم! با تعجب پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخوای بری؟!

گفت:نه. پدر جان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم وبه همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن، حجابمون کامل باشه.

انشاالله که همه ی بانوان جامعه از حضرت زهرا(س) که الگوی تمامی بانوان است و این بانوی شهیده درس بگیرند تا در جنگ نرم امروز و بمباران های فرهنگی دشمن شرمنده شهدا نشوند.

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

منبع:کتاب چهارفصل عشق،ص ۶۸ و مجموعه ای از روایات و خاطرات مفابله با گناه شهدا از موسسه فرهنگی مطاف عشق

شهید گمنام

پرسیدم : آرزوی شما شهادته ، درسته؟
- خندید بعد از چند لحظه سکوت گفت :شهادت ذره ای از آرزوی من است .من میخواهم چیزی از من نماند . مثل ارباب بی کفن حسین (ع)قطعه قطعه شوم .اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد.دلم میخواهد گمنام بمانم .
دلیل این حرفش را قبلا شنیده بودم .
میگفت : چون مادر سادات قبر ندارد ، نمیخواهم قبر داشته باشم .

ای شهید در گمنامی مشترکیم

افسران - دنج ...

وقتی سرداری در گمنامی شهید بشود، سخن گفتن از او سخت خواهد بود و شاید بهترین کسانی که می‌توانند در مورد او صحبت کنند، دوستان و همرزمان بسیار نزدیکش باشند.
سردار شهید حاج حسن تهرانی‌مقدم، یکی از همان‌هایی است که دوستانش، اولین ویژگی او را در ...
"گمنامی‌" و "اخلاص" خلاصه می کنند

ادامه نوشته

شهدا واقعا شرمنده ایم

انشـام دوباره بیـسـت بابای گـلم
موضوع کسی که نیست،بابای گلم
دیشب زن همسایه به من گفت یتیم
مــعنـای یـتـیـم چــیــسـت بابای گــلـم
شــــهـدا را یـاد کنیم حتی با یک صـلـوات

درعرصه جنگ برجهان تاختیم

ای شهید چرا بست نشسته ای؟؟

چرا سر در گریبانی؟؟

فدای این حیای تو ای شهید

بأبی ، أنت و امی.

گفت فحشا کجا آید پدید؟!گفتمش در کوچه های بی شهید

 

بی حجابی و وصیت نامه ی شهدا www.shia-mahdi.com

شهدا شرمنده ایم


از شهیدان مانده تنها جامه ای


نام و امضا ، وصیتنامه ای


گر وصیتنامه ها را خواندایم


پس چرا بين دو راهي مانده ايم