مادر شهید

 

گفتند:شهید که دیگر غسل نمیخواهد . . .
نمیدانستند
غسل هم بهانه ای بود
تا برای بارآخر
پسرش را نوازش کند ...

مادر شهید

افسران - برو مادر

 

می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو،دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...
منتظر شنیدن  بود  که مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون
                      

مادر شهید گمنام

گفتم: من بی آنکه در رکود نشستن باشم منتظرم

 گفت: باورش به بلندای نگاهی سخت است

 گفت :به بلندای نگاه مادر شهید گمنام

معنی انتظار را....

باید از مادر تا همیشه چشم براه

شهید گمنام پرسید!

من و تو !
 ما چه می فهمیم

معنی انتظار را